پارت دوازده

زمان ارسال : ۱۶ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه

***
غروب سرد بهمن‌ماه بود؛ ضربه‌های بادِ آن زمستانِ تلخ، تن خانه را می‌لرزاند. دریا تصمیمش را گرفته‌بود؛ کوله‌اش را با چند لباس و مدارک و وسایل ضروری‌اش پر کرده و مسترس کنار دیوار نشسته‌بود.
گوشی‌اش را نزدیک دهانش گرفت و پیغامی برای نهال فرستاد.
- همه، همه‌چیز رو فهمیدن! دارم با عماد میرم... پیامم رو از گوشیم پاک کردم، تو هم هیچ پیامی نده! خودم به محض این که به جایی رسیدم به

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • فاطی

    00

    خیلی قشنگه

    ۲ هفته پیش
  • سنا فرخی | نویسنده رمان

    🌸😍

    ۲ هفته پیش
  • اکرم بانو

    00

    چی شد ،چی شد؟برای دریا اخ و تف بود برای اریا نیست؟

    ۲ هفته پیش
  • سنا فرخی | نویسنده رمان

    مثل این که نیست🥲👌🏼💔

    ۲ هفته پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.